یارو داشته میمرده، بچه هاشو جمع میکنه تا طبق معمول نصحیتشون کنه و جملههای گهربار به یادگار بذاره.
تا بچههاش نشستن یه دسته چوب از زیر تشکش بیرون آورد و گفت: ببنین بچهها! شماها مثل این یه دسته چوب هستین.
بعد دسته چوب رو داد دست اولی و گفت: ببین میشکنه؟
اول خیلی راحت همه رو یه جا شکوند!
باباهه شاکی شد و گفت: پاشین برین گم شین. شماها لیاقت ندارین نصیحتتون کنم!
-----------------------------------------
یارو می خواسته از همسایه شون نردبون قرض بگیره. با خودش فکر می کنه، می گه: الان اگه برم بگم نردبونتون رو بدین، شاید همسایه بگه نردبون ما کوتاهه، یا بگه نردبون ما شکسته، یا بگه نردبون رو به یکی دیگه قرض دادیم. خلاصه میره دم خونه همسایه در میزنه، همسایه میاد دم در می گه: جانم؟
یارو میگه: برو بابا تو هم با این نردبونتون!
------------------------------------------
یه آدم هیز یه پری دریایی میبینه، بهش میگه: وااااای، زن من میشی؟
پری میگه: آخه من که آدم نیستم!
یارو میگه: فکر کردی من هستم؟!
--------------------------------------------
یارو زن صیغه می کنه، رفیقش میگه: مبارکه ازدواج کردی؟
یارو میگه: نه بابا،دائمی نیست. از این اعتباریاس!
------------------------------------------
به یارو میگن: با کاروان یه جمله بساز.
یارو میگه: توی حمام هیچوقت دوش کاروان رو نمیکنه.
------------------------------------------
یارو تو صف نونوایی وایساده بود. نانوا بهش گفت: هر کی اومد پشت سرت، بگو نمونه. نون گیرش نمیاد.
یارو هر کی اومد بهش گفت: بیا جلو من وایسا. پشت سر من نون گیرت نمیاد.
------------------------------------------
به غضنفر میگن: دخترت رو به کی دادی ؟
میگه : غریب نیست. به دامادم.
------------------------------------------
یارو توی خیابون زل زده بوده به یه دختره، یه پیرمردی بهش میگه: مگه تو خودت خواهر و مادر نداری؟ طرف میگه: چرا، ولی به این خوشگلی نیستند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر