نمیدانم چه رازی در کلمه ی دوستت دارم است! هرکس میشنود بی وفاتر میشود و هرکه میگوید عاشق تر! برای بودنت میمانم و برای دیدنت میمیرم، باش تا بمانم و بمان تا نمیرم گفته بودی یا تو یا هیچکس، ولی من ساده فراموش کرده بودم که این روزها هیچکس برای خودش کسیست! حتی مهمتر از من من چکنویس احساسات تو نیستم! دوستت دارم هایت را جای دیگر تمرین کن روزی با چوب کبریت آدمکی ساختم تا تنهایی ام را با آن قسمت کنم و امروز اتاقم پر شده از آدمهای چوبی ولی هنوز هم تنهایم با من لج نکن بغض نفهم! این که خودت را گوشه ی گلو قایم کنی، چیزی را عوض نمیکند بلاخره یا اشک میشوی در چشمانم یا عقده ای در دلم! هر دو را زیاد دارم، حق انتخاب با توست من غرورم را به راحتی به دست نیاوردم که هر وقت دلت خواست خردش کنی! غرور من اگر بشکند، با تکه هایش شاهرگ زندگی تورا نیز خواهم زد! در خیال دیگری میرفت و من چه عاشقانه کاسه آب پشت سرش خالی میکردم وقتی کسی رو دوست داری، این یه چیزه! وقتی کسی تورو دوست داره این یه چیز دیگه، اما وقتی کسی رو دوست داری که تورو دوست داره این یعنی همه چیز حکایت رفاقت، حکایت قهوه ایست که بیادت تلخ نوشیدم و با هر جرعه اش اندیشیدم که طعمش را دوست دارم یا نه؟! آنقدر ماندم بین دوست داشتن و نداشتن که... تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه، میخواهم، حتی تلخ تلخ... آنکس که میگفت: دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشه رهگذری بود که روی برگهای خشک پائیزی راه میرفت! صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر